|•سلامبرابراهیم•|
جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله
فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين
رو ديده باشن يا ببينن.
بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفها رو ميزنم. وگرنه
کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال ورزش حرفهاي
برو تا برات مشکلي پيش نياد.
بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
من خيلي جا خوردم. نشستم و کلي به حرفهاي ابراهيم فکر کردم.
از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرفهاي عوامانه ميزد اين حرفها
بعيد بود.
هر چند بعدها به ســخن او رســيدم. زماني که ميديــدم بعضي از بچههاي
مسجدي و نمازخوان که اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفهاي
رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند
#اینحکایتادامهدارد..