دلتنگ تو ام مولا یک دم تو نگاهی کن
دستی ز سر لطفت بر روی سیاهی کن
سوختم ز پی عشقی آه از دل من سر زد
دور از من وامانده هر چاله و چاهی کن!
خسته شده ام از خود دنیا که چنینم کرد
از عرش خدا یک دم بر من تو نگاهی کن
عمری به رهت بودم من مست رخت بودم
با لطف خودت ای عشق این دل تو به راهی کن!
گشتم چو جدا از یار تنها که در این فکرم
یک دم به من مسکین از لطف تو شاهی کن
سرخوش به همین عشقم چون داده خدا در دل
بر دیده ی یعقوبم پر نور تو ز ماهی کن!
نادم شده است غمگین از مکر زمان هیهات
با مهر خودت ای شاه لطف بر پرِ کاهی کن!
محمود حاجی محمدی