این داستانو از پدرم شنیدم و برا سالها قبله...
توی روستای پدریم یه پیرمردی چند وقتی مریض بوده؛ میره دکتر براش چکاب کامل مینویسه... ظرف ازمایش ادرارو میاره خونه پر میکنه و میزاره رو طاقچه که بعدظهر ببره... اتفاقا عروسشون گردگیری میکرده و دستش میخوره و ظرف ادرار کامل خالی میشه... میترسه به کسی بگه و خودش جای اون پیرمرد ظرفو پر میکنه و میزاره سرجاش...😱😳😂
پیر مرد از همه جا بیخبر همونو تحویل آزمایشگاه میده وبعد از چند روز پزشک آزمایشگاه بهش میگه اتفاقی افتاده که سریع باید خودتونو برسونید😱😂👇
https://eitaa.com/joinchat/2050621461C0da5acaf3a