نمیدانم از چه بگویم از مهربانی بینهایتت؟ از بخشندگیت؟از مهمان نوازیت؟اگر بخواهم از همه شان بگویم آنقدر زمان میخواهم آنقدر صفحه میخواهم برای نوشتنشان.وقتی به گنبد طلایی ات نگاه میکنم دلم پر میکشد به خراسان به حرمت.دلم میخواهد تا عمر دارم گوشه ای از حرمت بنشینم و به گنبد طلایت چشم بدوزم آنقدر نگاه کنم تا جز به جز گنبد طلایی ات را در ذهنم حک کنم.وقتی به حرمت می آیم همه چیز را فراموش میکنم غم هایم را درد هایم رادل نگرانی هایم را همه و همه را فراموش میکنم.اصلا مگر میتوان فراموش نکرد؟حال و هوای حرم آنقدر به آدم حال خوب منتقل میکند که خود به خود تمام درد هایت و غم هایت از یادت میروند.کاش می شد کبوتر حرمت شویم و هر روز و هرساعت و هر دقیقه بر فراز حرمت پرواز کنیم و از هوای حرمت نفس بکشیم.اکنون این روز ها حرف جاری بر زبانم یک چیز است آقا بطلب دلم حرم میخواهد