از ماشین که پیاده شدم سوز سرما زد توی صورتم. وسایل را پیاده کردیم و گوشه ی پیادهرو چیدیم.
هیچکس نبود. کسی رد نمیشد. از بس هوا سرد بود.
دستهای همه مان یخ زده بود.
یکی یکی و کم کم آمدند. باحجاب و بی حجاب همه را با لبخند گرم و تبریک عید و روز مادر بدرقه کردیم. در بینشان افغانستانی و شرق آسیایی و حتی چند توریست هم بود.
توریست ها دو زن و یک مرد بودند و به سمت چهل ستون میرفتند. با دیدن ما تعجب کرده بودند از اینکه به سمتشان رفتیم و هدیه بهشان دادیم.
گفتیم روز مادر است. گفتند: ولی ما مادر نیستیم.
ولی هدیه را پذیرفتند و با لبخند رفتند.
بعضی ها با بی تفاوتی میگرفتند و میرفتند. بعضیها هم تشکر میکردند.
بعضی ها اما خیلی خوشحال میشدند و برایمان کامنت میگذاشتند و چند جمله ای برایمان حرف میزدند و ارتباط میگرفتند. و با لبخند و تشکر و تبریک میرفتند. در آخر از این تجربه ی کوتاهِ یک ساعته و از بین صد نفری که هدیه گرفتند؛ شاید یکی دو نفر عشقمان را با هدیه ها نگرفتند.
موقع برگشتن داشتم به این فکر میکردم که این مردم میدانند. میفهمند، دوستی را، محبت را، عشق را، چرا باید خط بکشیم دورشان؟ خطکشی مال جاده است. مال ماشین است نه انسان، آنهم از نوع ایرانیش.
ما همه یک تَنیم و یک جان داریم.
به جان همه مان ما به سرانجام میرسیم.
#بازخورد
#خاطره
#قزوین
@Clad_girls
🌸🍃
@reyhaneh_shou