نسیم فقاهت و توحید
💐 قسمت 👇42 جدیتم رو توی چشام ریختم و محکم نگاهش کردم. اینم از تمرین قدرت بیان! - ببین فائزه! وقتی ص
💐 قسمت 43 تیکه کنایه های الناز شروع شد! با چشای گرده شده گفت: - باز بافتی هانیه؟! کی گفته کم هستن؟! یه سر به قم بزنی میبینی یه دنیا مُلّا داریم! همچی میگه انگار هر روز توی قم داره شیخا رو میشمره! - خبریه الناز خانم؟! - بد جوری کینه به دل گرفتی! نکنه ناراحتی چرا نیومدن خواستگاریت ؟! فائزه به طرفداری از الناز بلند شد: خدا نکنه این دو تا با هم همدست بشن! - به نظرم الناز درست میگه! کم که نیستن! توی قم آخوند خیلی داریم دیگه. ندیدی بگو ندیدم! چرا بین این همه کفش، امروز پا کردن توی کفش شیخ ها نمیدونم! رو کردم سمت فائزه. با کلافگی گفتم: - گیر دادینا! خب قم مرکز علمیشونه! بایدم اونجا بیشتر باشن، تو بری سد آب میبینی کلی آب توشه، تعجب میکنی؟ از فردا میای میگی واااو ما چی همه آب داریم! پس کم آبی دروغه! خب اونجا آبه نباشه کجا باشه؟ فائزه هوفی کشید و گفت: - نگو هانیه که هر چی میکشیم از دست همین آخونداست. به نظر من همون کمشون هم زیاده! الناز هم با سر تایید و کرد و خندیدن. امروز این دو تا قفل زده بودن روی آخوندا! گیر الکی داده بودن دیگه! شیخ ها کمن یا زیاد؟ به ما چه مربوط که چه قدرن! مگه الان ما مسئول آمار و سرشماری هستیم! چه دشمنی با شیخ ها دارن نمیدونم! ولی بدم نمیومد منم سر به سرشون بذارم و یه کم اذیتشون کنم! انگاری گِل لگد میکردم! داشتم میگفتم چه کار به من و شما دارن بنده خداها که الناز حرفمو نیمه تموم گذاشت و گفت: - ما با اونا مشکلی نداریم اونا با ما مشکل دارن!! شما توی ناز و نعمتی نمیفهمی چی میگم! باید درد کشیده باشی تا درکم کنی! فائزه هم در تایید الناز گفت: راست میگه! بعضی از همین کلاه به سرها بدجوری توی کاسه مردم گذاشتن! اینا امروز داغ کردن سرد بشو هم نیستن! - ببینید دخترا! شاید من خوب نفهممتون ولی همینقدر میدونم توی هر قشری خوب و بد هست! درست نیست همه رو به یه چشم ببینیم. 5 انگشت یک دست که مثل هم نیستن! چرا باید همشون رو یه کاسه کنیم! بعضیا بدن؟ خب. این بعضیا فقط توی قشر آخوندا هستن؟ توی مهندس ها نداریم؟ توی دکترا چی؟ درست نیست گناه یکیو پای همه نوشت. خوب و بد توی همه جا هست. بدجوری آمپر چسبونده بودن! دوست داشتم یه بشکه آب روشون خالی کنم خنک بشن. از حرصشون بدشون نمیومد سر به تنم نباشه. فائزه دست از فشار دادن انگشت شستش کشید و یه مشت به شونم زد: - حالا نمیخواد تو وکیل وصیشون بشی! آخه تو ته پیازی یا سر پیاز که اینقده ازشون دفاع میکنی! اصلا تو رو چه به آخوندا..! این وسط چیزی گیرت میاد لو نمیدی؟! خندیدم و گفتم: - حرص نخور پیر میشی الناز هم با مخلوطی از حرص و غیض با کمی ادویه تند گفت : - نه بابا این هانیه همینجوریه! کلا رو مخه! منتظر یکی یه چی بگه تا مخالفت کنه! حالا مهم نیست کی چی بگه! فائزه لبش رو گاز گرفت با دست به پشت دستش زد و گفت: - عه عه عه! آدم شاخ در میاره! میدونستین خیلی از دانشجوها میرن آخوند میشن! چشمای الناز چهار تا شده بود: - واقعا؟! دانشجوها؟ فائزه ادامه داد: - آره! حتی شنیدم توی قم یه حوزه هست مخصوص دانشجوهایی که طلبه میشن. متاسفانه همشون هم تحصیلات دانشگاهی بالا دارن! یارو یه تخته ش کمه! دکترای ریاضی داره رفته آخوند شده! آخه حیف اینا نبود؟! جالب بود. این مدلیش رو ندیده بودم! الناز با تعجب گفت: - اونا دیگه مغزشون عیب داره! بدجوری امروز حس انسان دوستیم یا بهتره بگم حرص دادن به دوستام گل کرده بود. رو کردم به الناز و گفتم: - حالا هر کی مخالف نظر شما باشه مغزش عیب داره؟! اگه واقعا این همه تحصیل کرده رفتن اونجا لابد چیزایی دیدن که ما ندیدیم. توی نمیخوای بری شیخ بشی الناز؟ زدم زیر خنده...! قیافه الناز دیدنی بود. فائزه خیلی جدی گفت: - آره! هانیه درست میگه! حتما یه چیزایی دیدن! نشنیدی میگن چاه نفت توی جیب شیخاست! - اگه بنا به شنیدنه اینم هممون شنیدیم که تا چیزیو به چشم خودت ندیدی باور نکن! چون مردم حرف زیاد میزنن! فائزه بدجوری حرصش گرفته بود و النازم کم مونده بود موهامو بکشه! کاری به شیخ ها ندارم. خوب و بدشون پای خودشون. ولی با حرص دادن این 2 تا اعجوبه دلم خنک میشه. البته ناگفته نماند هانیه خانم گل یه ویژگی خوب داره. اونم اینه که پشت سر کسی که نیست ازش دفاع میکنم! این بار قرعه به شیخا افتاده بود! توی خونه هم همینه! وقتی تنهایی با مامان یا بابا حرف میزنم مامانم همیشه میگه تو هوای باباتو داری و بابام میگه تو طرفدار مامانتی!! اینقدر گرم صحبت بودیم که متوجه خلوت شدن محوطه شده بودیم. 20 دقیقه ای از شروع کلاس گذشته بود و ما شاد و خرّم داشتیم با هم کل کل میکردیم! مجتبی مختاری @rkhanjani