✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 ۷۲ اشڪ چشمم رامیسوزاند.نمیدانم چرا گریھ میڪنم. دست خودم نیست.باپشت دست اشڪم را میگیرم..اما...یڪے دیگر صورتم را خیس میڪند. حالے عجیب دارم...حسے ڪھ در رگ هایم میدود... نمیفهمم.بس ڪن محیا!چت شده!عقب میروم...ازجا بلند مے شوم...و بھ طرف خانھ میدوم...از یحیے دور میشوم... ازیحیے!همانطور ڪھ میدوم اشک میریزم.راه گلویم بستھ شده.یک چیز در سینھ ام سنگینے میڪند... چرا میدوم... . ازچھ فرار میڪنم؟! از چھ میترسم؟....ان مرد چھ گفت؟! چھ ڪسے را صدا ڪنیم؟!.... را ! بغض نفسم را به بند میڪشد... بھ پشت سر نگاه میڪنم.... ازچه فاصلھ گرفتم؟!... از ان خلوت عجیب!... یا...از خودم!؟ ... 💠 ✍نویسنده:میم سادات هاشمی✨ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤