🌼🍃🌼
📚
#عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده:
#فاطمه_اکبری
🔻
#قسمت_نهم
ازپله هاپایین رفتم،خانه ساکت ساکت بود.صداهایی ازآشپزخانه میومد،به
سمت آشپزخانه رفتم،خانم جون تو
آشپزخانه بودومشغول وَررفتن باظرف
وظروف بود.
+سلام خانم جون
بدبخت دومترپریدهوا،سریع برگشت
سمتم وگفت:
خانم جون:ترسیدم بچه،سلام ساعت خواب.
خندیدم وگفتم:
+ببخشید،مامان کجاست؟
خانم جون:مثل اینکه بچه ی دوستش
سرماخورده رفته بهش سربزنه.
باتعجب سرم وآوردم بالا،خانه دوستش؟
بخاطربچه ی دوستش؟خیلی دلم
شکست،بغض بدی گلوم وگرفت.
من بدبخت هروقت حالم بدمی شدوبهش
می گفتم فقط دوکلمه می گفت قرص بخورنهایتاًدیگه به خودش خیلی فشار
میاوردمی گفت برواستراحت کن،
اون وقت برای بچه ی دوستش تواین
گرمامیره خونشون؟
خانم جون انگارمتوجه شدچون با
ناراحتی سرش وانداخت پایین،سریع
به سمت میزرفتم ویک شکلات برداشتم
وسریع خوردمش تاجلوی ترکیدن بغضم
وبگیره.ازگریه کردن خوشم نمیومد
به نظرم آدم های ضعیف گریه می کنند.
نفس عمیقی کشیدم ولبخندمصنوعی زدم.روبه خانم جون کردم وگفتم:
+خانم جون درست وخوندی؟
خانم جون بابیخیالی گفت:
خانم جون:بیخیال،کی حوصله داره آخه؟
حالابعدامی خونم،دوروزوقت دارم دیگه
امروزچهارشنبس.
باخنده گفتم:
+خانم جون شنبه امتحان ادبیات داری،
اصلامگه خودت نگفتی بهت املاءبگم؟
خانم جون که خیلی وقت بودبرای شکلات های روی میزکمین کرده بود
آرام روی میزخم شدوهمچنان که شکلات
برمی داشت گفت:
خانم جون:آره باشه بزارغذادرست کنم
بعدبیااملاءبگو.
همین که اومدشکلات برداره ظرف شکلات وکشیدم سمت خودم وگفتم:
+خودت میدونی خانم جون معلمت گفته
این امتحان خیلی مهم وسخته،درضمن
شکلات برای شماسمّه.
باحرص گفت:
خانم جون:به توچه هان به توچه؟بده من
اون شکلات و.
باخنده ابرویی بالاانداختم وگفتم:
+بیخیال دیگه خانم جون ضررداره برات
حالت بدمیشه ها.
خلاصه انقدراصرارکردکه مجبورشدم یک
شکلات ونصف کنم ونصفش وبهش بدم.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚
@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay