🌼🍃🌼
📚
#عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده:
#فاطمه_اکبری
🔻
#قسمت_بیست_ششم
یکباردیگه به آیینه قدی اتاقم نگاه کردم، خیلی خوب شده بودم، لباس قرمزجیغم و کفش پاشنه ده سانتی قرمزم خیلی به پوست سفیدم میومدن،
آرایش روی صورتم بالباسم همخونی داشت،
موهام وفرکرده بودم وبازدورخودم ریخته بودم، کلاعالی شده بودم.
باخودم گفتم اینهمه تیپ زدن وخوشگل کردن به چه دردمیخوره وقتی حالت بدباشه؟
حس مهمانی رفتنم پریده بود، حرف های دیشب مامانم وگریه های شدیدم باعث شده بودالان یک سردردفجیح داشته باشم.
به ساعت نگاه کردم،ساعت هشت شب بودوهنوز شایان تشریف نیاورده بود ، ساعت نُه مهمانی شروع می شد.
مانتوی بلندمشکیم که تاساق پام بودروپوشیدم،
اولش می خواستم مانتوتاروی زانو بپوشم ولی پاهام لخت بودضایع می شد برای همین مانتوی بلندمی پوشم، شال قرمزم و روی سرم گذاشتم
ویکباردیگه به آیینه نگاه کردم،خیلی خوببود.
باصدای مامان دل ازآیینه کندم:
مامان:هالین بدوبیاشایان اومد.
رژلب قرمزم ومجدداًکشیدم وبعداز برداشتن گوشیم وکیف دستیم ازاتاق رفتم بیرون.
بعدازیک خداحافظی خشک از مامانم ازخونه زدم بیرون.
خانم جون طفلک قندش زده بود بالاحالش زیادخوش نبودبخاطر همین تواتاقش بودوداشت استراحت می کرد.
شایان طبق معمول تکیه داده بودبه ماشینش، به سمتش رفتم وبالبخندمحوی گفتم:
+سلام
لبخنددندون نمایی زدو باقیافه پر مدعایی وگفت:
شایان:سلام زشتوخانم،چطوری؟
بابی حالی گفتم:
+بدنیستم.
انگارفهمیدحوصله ندارم چون دیگه پاپیچم نشد،
سوارشدم،اونم بعدازچندثانیه سوارشد وراه افتاد.
آهنگ شادی روپلی کرد وهمراه خواننده شروع کردبه خواندن آهنگ وادای رقاص ها رو دراوردن
انقدرادامه داد که چندشم شد ، نتونستم جلوی خودم و بگیرم بلندزدم زیر خنده، صداش ومثل دخترانازک کردوگفت:
شایان: اِواااا؟خنده داره؟
بلندترزدم زیرخنده که به حالت اصلی خودش برگشت و خیلی جدی گفت:
شایان:پوووف..همچین مسخره می کنه انگار خودش چی می رقصه.
زل زدم به روبه رووگفتم:
+ازتوکه بهترمی رقصم.
شایان باتمسخرگفت:
شایان:آره خیلی اصلا تو بهترین دنسر جهانی.
پشت چشمی نازک کردم وگفتم:
+شک داری؟
شایان دستش وتوهواتکون دادوگفت:
شایان:نه نه اصلا
باحرص گفتم:
+عمت ومسخره کن پشمک..
با اخم ریزی رو مو به شیشه ماشین برگردوندم . بینمون چنددقیقه سکوت بود
منم چیزی نگفتم وصدای آهنگ وبیشترکردم. زل زده بودم به بیرون وداشتم ازروی چهره ی مردم فکرمی کردم که مشکلاتشون چیه ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم،والاخودم انقدردرگیر مشکل بزرگی که برام پیش اومده هستم که مشکلات بقیه به چشمم نمیومد.
باصدای شایان به خودم اومدم
شایان:حالاکه اینجوریه یک کاری می کنیم.
متعجب گفتم:
+دررابطه باچی؟
نفس عمیقی کشیدوگفت:
شایان:رقص
وای این هنوزبیخیال نشده، پوفی کلافه ای کشیدم وگفتم:
+وای شایان فراموشش کن دیگه،چرا نمی خوای قبول کنی رقصم خیلی خوبه؟
شایان:فقط دریک صورت می تونم قبول کنم.
چشمام وریزکردم وگفتم:
+درچه صورت؟
لبخندمرموزی زدوگفت:
شایان:دنسِ گِرد
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚
@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay