┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۴۰:
... فردای اون روز، ساعت ۸ صبح، توی سالن کنفرانس بودم. یکی از طراحان مطرح مد سخنرانیش رو آغاز کرد. درباره ی لباس ها حرف زد و این که ویژگی لباسی که طراحی شده چیه. بعد هم مهمترین احساساتی رو که با دیدن اون لباس به افراد دست می ده ردیف کرد. لباس هایی که طراحیشون رو در قالب یک جزوه ی کوچک نشون میداد افتضاح بودن؛ تیکه پاره... شُل و وِل... همراه یه انبوه گردنبند و دستبند و کلاههای کج. اصرار خاصی بر رعایت نکردن تناسب رنگ توی کار بود. البته خانم طراح خیلی خوب توضیح داد که مهم ترین ویژگی طراحی لباس ها جلب توجهه که نیاز همه ی جوون هاست توی این سن و به همین دلیل انتظار داریم به سرعت فراگیر بشه و همه از این مد استقبال کنن.
حدود دو ساعت حرف زد از این که این لباسها اِل هستن و بِل هستن و ما برنامههایی برای جا انداختن این مد داریم. حرفهایی که میزد جالب بود؛ اما خود لباس ها... چه عرض کنم! اصلا آدم عاقل نمی تونست بپذیره چنین لباسی بپوشه.
مُد یعنی چی؟ یکی تعیین کنه که تو چه طور بپوشی و تو هم همون طور که ایشون تشخیص میده بپوشی! حالا کی گفته که اون بهتر از تو تشخیص می ده که تو باید چی بپوشی؟ اصلاً مگه می شه همه یه جور بپوشن؟ تکلیف خرده فرهنگها چی می شه؟ بچه های مایوت که توی جزیره شون هنوز تمساح شکار می کن، اما نفری یه دیش ماهواره دارن، از پس فردا قراره این جوری لباس بپوشن؟
توی فکر و خیال خودم بودم که ازمون دعوت کردن بریم برای پذیرایی شدن.
این بار توجهم به لباس خانم طراح جلب شد.
عجـــــب...
بسیار شیک و شکیل و سنگین! یه کت شلوار سرمه ای با یک بلیز یقه شکاری صدفی و یه گردنبند مروارید. موهای کوتاه مرتب داشت و اتفاقاً بسیار بسیار معقول و متناسب لباس پوشیده بود. من تنها خانم محجبه ی سالن بودم و با نگاه کردن به اون حس کردم همون قدر که اون توجه من رو جلب کرده من هم برای او جذابم. قطعاً اتفاقی نبود که به سمتی حرکت کردیم و دور میز چرخیدیم و به هم رسیدیم! گفتم:
«روزتون به خیر! من دانشجوی دکترای طراحی صنعتی ام. خیلی از طرح هایی که می گفتید برام جالب بود.»
- روز به خیر! چه خوب! شما عرب نیستید؛ نه؟
آفرین... خیلی خوب تشخیص داده بود! به احتمال زیاد نوع پوشش و رنگ پوستم بهش کمک کرده بود. گفتم:
«نه، من ایرانی هستم.»
- آه... خیلی خوبه! تا حالا با ایرانی ها برخورد نداشته م.
یه کم درباره ی ایران گپ زدیم و یه کم درباره ی طرح من و این که دقیقاً دنبال چی می گردم. هر چی بیشتر صحبت میکرد بیشتر مطمئن می شدم که انتخاب نوع و رنگ لباس هایش اتفاقی نبوده و همیشه همون قدر سنگین و وزین لباس می پوشه.
زمان کوتاه استراحت داشت تموم می شد و باید بر می گشتیم توی سالن. یه علامت سؤال توی ذهنم بود. تصمیم گرفتم اون رو به عنوان آخرین موضوعی که بینمون مطرح می شه بپرسم.
- عذر می خوام یک سؤال خصوصی!
- بله بپرس.
- این لباس هایی که تیم شما طراحی کرده به نظرتون قابل قبوله؟
- چرا که نه؟ مردم این مدل ها رو دوست دارن؛ چون مد رو دوست دارن. به ذهن تیم من رسیده که این هم مدلیه که می شه پوشید.
- لباس های فعلی شما به من می گه که اتفاقاً زیبایی رو توی همون طرح کلاسیک می دونید. در واقع، نگاهی که پشت انتخاب پوشش فعلی شماست صد و هشتاد درجه با اون چه پشت طراحی این لباس ها است تفاوت داره. شما خودتون هم تابستون همین لباس ها رو میپوشید؟
ابروهایش رو بالا انداخت و خندید و همون طور که به سمت در ورودی سالن میرفت گفت:
«نه...نه... من یه مدیرم. شأن من نیست! این ها برای من نیست؛ برای مردمه.»
توجه فرمودید؟ مدیر بخش طراحی مد، خودش بسیار سنگین لباس می پوشه و از مد تیم خودش پیروی نمیکنه، چون در شأن ایشون نیست! چون اون مدل ها برای مردم طراحی می شه، نه ایشون. جلّ الخالق!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳
#بوستان_داستان
🏡خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄