جوانی می‌گفت با پدرم بحث کردم و صدایم بالا رفت. از هم که جدا شدیم ، اندوه قلبم را فرا گرفته بود روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم، موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم نوشتم شنیدم که کف پای انسان از پشت آن لطیف‌ تر است. آیا پای شما ، به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه که رسیدم، دیدم پدر داخل خانه نشسته ، و چشمانش اشک‌ بار است رو به من کرد و گفت: اجازه نمی‌دم که کف پای من را ببوسی ، ولی این ادعا درست است ، من شخصا بارها آن‌را انجام داده‌ام. وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم. اشک از چشمانم سرازیر شده بود.