پدری و پسری توی ی اتاق نشسته بودن پدر گفت پسرم پاشو اون سنگ ۵کیلو رو بیار لازمش دارم پسر گفت:این گربه رو ک تو اتاقه من وزن کردم دقیقا پنج کیلوه از همین استفاده کن گفت:پاشو اون متر رو بهم بده جواب داد: گربهه از نوک سر تا دم دقیقا یک متره همونو جا متر وردار دوباره گفت حداقل پاشو برو بیرون ببین بارون میاد یا نه؟ بازم جواب داد:این گربه الان از بیرون اومده دست بکش رو کمرش اگه خیس بود بارون میزنه پدر سری تکون داد و گفت :حداقل پاشو گربهه رو بگیر بهم بده!!! پسر لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت:این همه کارو من کردم این یک کار رو خودت انجام بده و این حکایت چقدر آشناست گفتن کرونا اومده کل جهان رو گرفته دولت افاضه فضل فرمودن که: مردم کسب و کارهاشون رو تعطیل کنن بشینن تو خونه گفتن داره اپیدمی میشه خطرناکه فرمودن:مردم مهمونی نرن تفریح نکنن مسافرت نرن عزاداری نگیرن عروسی هم برگزار نکنن گفتن بابا همه جا فروکش کرده ایران تازه رفت تو پیک سوم فرمایش کردن ک: مردم اجبارن ماسک بزنن وگرنه جریمه شو باید بدن ب ما گفتن پ حداقل ماسک و محلول و الکل رو ب مردم بدین ک استفاده کنن لبخند تمسخرآمیزی زدن و فرمودن: این همه کارو ما کردیم این یک کار رو خود مردم بکنن دیگه