❤️ رمان جدید #دمشق_شهر_عشق
از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و
او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :
«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»
دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد و
با چشمان وحشتزدهام دیدم #خنجرش را به سمت صورتم آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلیام را صدا میزند :
«زینب!»...
https://eitaa.com/joinchat/1372651556C371b3a4fe0
رمان #عاشقانه جدید با ماجرای دفاع #مدافعان_حرم ایرانی از حرم #حضرت_زینب ❤️👆