آنقدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم می کرد نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میانِ خیمه ها مغموم بود
جان بقربانِ غریبیِ حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
با سه شعبه طفلِ شش ماهه زدن
در میان کفرِ هم مذموم بود
بینِ دستش یک طرف جسم علی
یک طرف هم صورت و حلقوم بود