یا حضرت زهرا (س) !بی بی جان ! یادتان می آید ،آن لحظه ای را که امیرالمومنین (ع) فرمود : بچه ها بیایید با مادرتان خداحافظی کنید ؟حسنین (ع) خودشان را در آغوش شما جا دادند و زار زار گریستند . طاقت نیاوردید و دستان پر مهرتان را از کفن بیرون آوردید و حسنین (ع) را در آغوش گرفتید . آنجا اگر امیرالمومنین (ع) بچه ها را از شما جدا نمی کرد ،همان جا جان می دادند ...... عرض من این است بی بی جان !امشب نوبت شما است . بیایید قبل از اینکه امیرالمومنین (ع) دستان را از کفن بیرون بیاورد و به حسنین (ع) و زینبین (س) دلداری بدهد ؛ آنها را از روی بدن بابایشان بلند کن !دیگر امیرالمومنین (ع) طاقت دیدن این صحنه ها را ندارد . کمکش کن. این حرفها مال من نیست . زبان حال حضرت زینب (س) است . زینب به گریه گفتا مادر به خانه برگرد خاموش گشته شمع و پروانه پر ندارد مادر بیا حسن را از روی نعش بابا بردار چون که بابا تابی دگر ندارد از دیده ی حسینت سیلاب خون روان است چون آسمان عمرش شمس و قمر ندارد بر نسخه ی طبیبان دیگر چه احتیاجی بر زخم فرق مولا دارو اثر ندارد گویید پیرزن را بهر تهیه ی نان بهر علی تنوری دیگر شرر ندارد