#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#حجتالاسلاممیرزامحمدی
السلام علیک یا ابا عبدالله
▪️حرف دارم گلایه لازم نیست
▪️تو ببین آیه آیه لازم نیست
▪️فقط که اینجا سایه لازم نیست
▪️با محبت بگو کجا بودی
زبان حال دختر ابی عبدالله است
بابا نیاز نیست من دونه دونه شرح بدم
▪️حرف دارم گلایه لازم نیست
▪️تو ببین(چجوری ببینه با این چشمها ) آیه آیه لازم نیست
▪️فقط که اینجا سایه لازم نیست
▪️با محبت بگو کجا بودی
▪️وسط ماجرا چرا رفتی
▪️بی هوا بی صدا چرا رفتی
▪️بر روی نیزه ها چرا رفتی
▪️بعد از آن بین شعله ها بودی
پایان هر بند یه سوال داره ، همه ی روضه توی همون سواله
▪️بین خورجین سر تورا بردند
▪️چادر خواهر تو را بردند
▪️با لگد دختر تورا بردند
▪️کوفه بودی نه کربلا بودی
▪️عمه را با طناب آوردند
▪️بی حساب و کتاب آوردند
▪️بین بزم شراب آوردند
▪️پای آن چوب بی حیا بودی
بابا
از خودت سوال می کنم
نحوه ی صحبتم عوض نشده؟
این قد و قامتم عوض نشده ؟
حالت صورتم عوض نشده؟
میشناسی؟
تو آشنا بودی
چقدر توی لفافه گفته
میشناسی
تو آشنا بودی
یعنی چی؟
یعنی منم نمی شناسمت
▪️این منم
▪️این منم این منم پریشانت
▪️ای فدایت شکسته دندانت
▪️آمدی جانم به قربانت
▪️هر شب اینجا دعای ما بودی
صندوق دار سر ابی عبدالله(طاهربن عبدالله دمشقی) ، میگه سر ابی عبدالله ، توی تشت طلا بود
سر یزید هم روی زانوهای من
یه مرتبه دیدم ، سر توی تشت طلا تکون خورد
به سمت خرابه برگشت
هی میگه
سَکّتِی أُختِی إبنَتِی
خواهرم دخترم رو ساکت کن
یزید سراسیمه بیدار شد
طاهر چه خبره ؟
گفتم امیر ، هر خبری هست از خرابه است
نانجیب بی معطلی گفت
إرفَعُوا إلَیهٰا رَأسَ أبِیهٰا
سر باباش رو براش ببرید
بعضیا نوشتند
با بی احترامی سر رو پرت کردند توی خرابه ،
این بار آخری بود که سر روی زمین می افتاد
سر رو بغل گرفت
یه نگاه کرد ، دید یه جای سالم باقی نمانده
حتی به اندازه ی یه بوسه ، جایی نیست که تین سر رو ببوسه....
دردای خودش فراموش شد
گفت بابا
مَنِ الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَیْک
کی رگای گردنت رو بریده
من می خوام بگم بی بی جان ،
نیازی نبود بدونی کی رگهاش رو بریده
اون سوالی که بیش از این دل رو می سوزونه
بگو با چی رگهات رو بریدند
چقدر این رگها نامرتبه
آی حسین.....
====================
✍کانال متن روضه های حجتالاسلام میرزامحمدی
@rozehayemirza_matn