بسته است همۀ پنجره‌ها رو به نگاهم چندی است که گم گشتۀ در نیمۀ راهم   حس می‌کنم آیینۀ من تیره و تار است بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است   از بس که مناجات سحر را نسرودم سجادۀ بارانی خود را نگشودم   پای سخن عشق دلم را ننشاندم یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم   ای کاش کمی کم کنم این فاصله‌ها را با خمسه عشر طی کنم این مرحله‌ها را   بر آن شده‌ام تا که صدایت کنم امشب تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب   ای زینت تسبیح و دعا زمزمه‌هایت در حیرتم آخر بنویسم چه برایت   اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت   در پردۀ عشاق تو یک گوشه نشسته است صد حنجره داوود در آغوش صدایت   از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است پیراهن افلاک پر از عطر عبایت   تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران باشد حجرالاسود الکن به ثنایت   من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده و افتاده به پایت   🔸شاعر: ___________________________ ╭┅──────——————─ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────—————