با وجود خولی و شمر و سنان در راه شام شام من شد تهمت و زخم زبان در راه شام آنچه با من کرد حرف ناسزا سیلی نکرد زیر بار غصه قدم شد کمان در راه شام تا بیندازد سرت را از نوک نیزه مدام حرمله با سنگ می کرد امتحان در راه شام گیسوان دخترت همرنگ دندانت شده دختر آواره ات شد نصف جان در راه شام روی ناقه پلک های خسته ام یاری نکرد خواب بودم لطمه خوردم ناگهان در راه شام اینکه می لرزم به خود از ضعف هست از ترس نیست آخرش پیدا نشد یک لقمه نان در راه شام حرف مرهم را نزن کار از مداوایم گذشت بسکه خو کردم به درد استخوان در راه شام سایه ی خیمه نصیب شمر و خولی شد ولی آه ناموس خدا بی خانمان در راه شام رفتی و دیگر ندیدی گردش ایام را یک نفر مثل شبث شد ساربان در راه شام از تو چه پنهان شبیه ریگ صحرا ریخته مطرب و آوازه خوان و بد دهان در راه شام کاش می مردم نمیرفتم ولی بزم شراب کاش می مردم شبیه بستگان در راه شام 🔸شاعر: _______________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────————