این را بعد از اضطرابهایی که از سانحهی هوایی رئیس جمهور عزیز بر قلبم هوار شده بود نوشتم. حالا یادش افتادم. دوباره ارسالش کردم. شاید اثر بخشد!
نزدیک بیست ساعت است که از شنیدنِ خبر سانحهی هوایی میگذرد. ساعاتی که تا کنون تجربهاش نکرده بودم.
برای مناسبتها زیاد مینویسم. اما اینکه در این بیست ساعت حدود چهل پست ارسال کرده باشم برای خودم هم عجیب است.
خوردن، خوابیدن، برنامهریزی روزانه، پادکست، کتاب و میگرن که مهمان همیشگی من است، فراموش شدند و من متحیر از آنچه بر انقلاب و این مردم میگذرد، لحظهها را زندگی کردم.
قلم، پناه خوبی بود؛
اما کلمات، گیج بودند.
میخواستم فریاد بزنم، واژهها حقالسکوت طلب میکردند از من!
میخواستم اشک بریزم، چشمهایم خیره شدن را ترجیح میدادند!
انگار فشارِ خونِ جهانِ خلقت بالا رفته بود!
گُر گرفته بود تنِ ایران!
اما تنها کسی که روح مرا آرام میکند توئی!
ایمان به آمدنت به من شهامت ادامهی زندگی میبخشد!
در پسِ تمامِ این رنجها
یک چیز قطعیست
و آن اینکه
تو میآیی!
🖌 زهرا ابراهیمی
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
https://eitaa.com/roznevesht