🥀 آفتهای زندگی 25
ادامه ماجرا...
حاج آقا گفت چی شد یاد این دوستت افتادی؟ سعید گفت آخه صحبتهایی که تو این جلسه میکنیم بعضی وقتها تلنگریه برا آدم که میتونه کمک کنه که درست تصمیم بگیری، حاج آقا لبخندی زد و گفت حالا حال ما طلبه ها و یا حزب اللهی ها رو میتونی درک کنی که از روی دلسوزی امر به معروف و نهی از منکر میکنیم، میدونی آدم وقتی مطلب درست و مهمی رو متوجه میشه دوست داره بقیه هم بدونن تا اونا هم بتونن درست انتخاب کنن و تصمیم بگیرن. سعید گفت البته حاج آقا بعضی ها با دلسوزیشون کمک که نمیکنن هیچ، تو رو با سر پرت میکنن تو درّه، حاج آقا گفت امربه معروف و نهی از منکر شرایط خاص خودش رو داره و اگر همه بهش توجه کنن مرتکب بعضی از اشتباهات نمیشن. سعید گفت حاج آقا این حرف خیلی به دلم نشست و اگر این حرف شما نبود که حساب شما طلبه ها و حزب اللهی ها رو از دین جدا کنم و معیار درست و غلط بودن دین رو شما ها و رفتار شما ندونم من الان وقت نمیذاشتم برای شنیدن حرفهای شما البته، اینم بگم که نوع برخورد شما و اینکه هیچ کجای حرف شما توش تحقیر نبود و جوری حرف زدید که من خودم بتونم درست و غلط رو تشخیص بدم بی تاثیر نبود. خلاصه سعید رفت و قرار شد جلسه بعد یکی از دوستاش رو هم بیاره...
ادامه ماجرا در قسمت بعد
https://eitaa.com/s69z69