🔴 تعارف با خدا می دانستیم وضعیت مالیِ خوبی ندارد؛ و اصلا برای باخبر شدن از اوضاع و احوال زندگی اش رفته بودیم. یک استکان چای پررنگِ تلخ و یک قندان سرخالی، همه پذیرائی اش بود. وقتی به در منزل رسیدیم و در حال خداحافظی و خارج شدن از خانه بودیم شروع کرد به اصرار و تعارف که: حالا ناهار در خدمتم بودیم! تشریف داشته باشید! به یاد تعارف های دروغین خودم با خدا افتادم! آه در بساط ندارم، هیچ عملی نیاندوخته ام، اعتقاداتم در بزنگاه های امتحان و ابتلاء به کار بسته نمیشوند؛ و فقط -محض تعارف- روزی چند مرتبه میگویم: "ایّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعین" "برگی از کتاب یادم تو را فراموش"