🔹🔹
🔹
3⃣
🔹ادامه مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
آقا ضياء ميگفت:
يک مرتبه ديدم رگهاي گردن آقاي نواب صفوي متورم شد و برخاست و آستينهايش را زد بالا و گفت:
🔸«بسماللهالرحمنالرحيم، قل للمؤمنين يَغُضّوا من ابصارهم...»1 آيه حجاب را خواند و با ناراحتي گفت: چگونه شما آيه حجاب را انکار ميکنيد؟ اين حرفها چيست که شما ميزنيد.
از طرفي من به حاضران آن مجلس نگاه کردم؛ آيا ممکن بود از مأمورين آگاهي کسي آنجا باشد؟ آن زمان، دستگاه تأمينات گسترده نبود. از طرفي، خود حسن کفايي سرخ شد، سفيد شد، به من اشاره کرد که نگذاريد اين حرفها را توي خانه من بزند. خانهاي که وکلاي مجلس ميآيند، خانهاي که فرمانداران مشهد ميآيند، خانهاي که رؤساي ادارات مشهد ميآيند. توي اين خانه، يک سيد طلبه برخاسته، با برادر صاحبخانه بر سر حجاب برخورد ميکند. با تندي و ناراحتي ميگويد: مگر ميشود آيات حجاب را انکار کرد؟ اين کار امکانپذير نيست. اين حرفها که ميزنيد چيست؟ اين حرفها دروغ است. تو آيتاللّهزادهاي، تو پدرت روحاني بوده، پدرت مرجع تقليد بوده، پدرت صاحب کفايه است. ما هِي پاي نواب صفوي را گرفتيم، فشار داديم که، بابا، به قول تهرانيها کوتاه بيا. ديديم توجهي نميکند. نواب صفوي بيست دقيقه سخنراني غرايي کرد و حسن کفايي هم حرف نزد. آقا شيخ احمد کفايي هم سکوت کرد
و بعد هم نواب گفت: والسلام عليکم و رحمهًْالله و برکاته. بعد هم رو به آقاضياء کرد و گفت: «پاشو برويم. از اين مجلس ميبينيم بوي ارتداد ميآيد.»
بله، با صداي بلند و با ناراحتي گفت در اين مجلس بوي ارتداد ميآيد. احمد کفايي يک نگاه عاقل اندر سفيه به من کرد که شماها چه ميگوييد؟
يک داستان اينجوري اتفاق افتاد که آقا سيد ضياء برايم تعريف کرد و يک داستان هم براي خود من اتفاق افتاد....👇
#فدائیان_اسلام
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
#روشنفکری
#حجاب
@sayyedmojtabanavvabesafavi