در محیط اداری؛ دختر خانمی با مدرک کارشناسی ارشد روان شناسی همکارمان بود. تازه ازدواج نموده و دوست داشت تیپ یک عروس نوگل را داشته باشد. در کارش جدی و دقیق بود. حرف شنو و بود و احترام سرش میشد. کارش را خوب بلد بود و خوب میفهمید. یک روز به من گفت: حاجی..چرا حراست مرتب به من گیر میدهد؟ کمی سکوت و پرسیدم چه میگویند؟ راز دلش را گفت. به ایشان گفتم: کسی که باید به شما تذکر دهد بنده نیستم چون اصولا کارمن نیست. ولی انکه تذکر میدهد کارش و وظیفه اش هست و به او حق میدهم به شما تذکر دهد. چون خودت خواستی میگویم! یکم در باره نحوه پوشش گپ زدیم و خیلی زود گرفت و قانع شد. حالا همین حرفها را مسیول حراست هم به او گفته بود. ولی چون دید داشت حاضر به تمکین نبود و دچار نوعی لج مخصوص سن و سالش شده بود. از فردا تغییر تیپ داد! چنان منظم شد که خودش هم از خودش خوشش امد! انسانها همه همین هستند. گاهی میدانند اگر تابع قانون یک اداره باشند جایگاه و راحتی و محبوبیت خودش بالا میرود. اما بازهم غرور نمیگذارد و فکر میکند رییس اداره حق ندارد به او امرو نهی کند! هنوز متوجه نیست جایی که استخدام شده تابع اصول و مرام و قواعدی است و چه دلش بخواهد یا نخواهد باید تابع بوده و رعایت کند! هرموقع کله باد کرد؛کافی است خودت را به جای ان مدیر دستگاه بگذارید که باید همین قوانین را دنبال کند! وگرنه لزومی نداشت یکی به عنوان مدیر در اداره بگمارند! دانشگاه هم همین هست! اگر فکر میکند او تافته جدا بافته است و باید برهنه و بی حجاب و اروپایی تردد کند؛ول معطل است! چنان بیرونش کنند کیف کند! کله که باد الکی نمود؛اولین بلا را سر خودش میاورد!!😁