صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت ۱۴ - تو می خوای انصراف بدی یا امتحان ارشد؟ خونه بزرگ دردسرش همینه ها شروین لبخند ت
پارت ۱۵ یکی از سیگارها را گوشه لبش گذاشت و روشن کرد. وقتی آخرین پک را زد سوار ماشین شد. بالاخره سعید آمد. - چه عجب! کلاس فوق العاده ای، چیزی هم بود می رفتید.... عیب نداشت - گیر داده. هرچی می گیم بی خیال، ول کن نیست... معنی خسته نباشید رو نمی فهمه. هی می گه شما هم خسته نباشید. شروین خندید. - بعضی استادها حال آدمو می گیرن مخصوصاً اگر صفر کیلومتر باشن. سعید همان طور که آماده استارت زدن بود، گفت: - خب قربان، کجا تشریف می برید؟ - برو خونه خالم.... خاله میترا... مدتی گذشت اما ماشین حرکتی نکرد. رو برگرداند و به سعید گفت: - پس چرا نمی ری؟ سعید درحالیکه دستش را دراز کرده بود تا استارت بزند و سرش به طرف شروین بود خشک شده بود. - چی شده؟ - کجا برم؟ - خونه خاله - ها؟ - خنگ نشو. راه بیفت... سعید از حالت خشک بیرون آمد و گفت: - صبر کن ببینم. معلومه چته؟ می خوای بری خونه خاله؟ با پای خودت؟ مبارکه ... - حوصله داریا. برو دیگه - به جون تو تا نگی چی شده امکان نداره برم! - پس پاشو تا خودم برم... - چیز خورت کردن؟ - می ری سعید یا بندازمت پائین؟ سعید ماشین را روشن کرد، کمی که رفتند شروین گفت: - دیشب زنگ زده می گه سوال دارم. آخه از پشت تلفن می شه مسئله ریاضی حل کرد؟ چرا نشه؟ وقتی عشق باشه همه چیز ممکنه... شروین کلافه گفت: - نمی فهمم پس این معلم خصوصی برای چیه! - چقدر ساده ای پسر، این مسئله اش جای دیگه است نه توی ریاضی. ... حتماً هیچی هم نمی فهمه - چرا، بد نبود ولی حوصله می خواد. منم گفتم میآم خونتون مسئله ها رو می گیرم حل می کنم. همین! - من می گم نرو حالش گرفته می شه... شروین در حالیکه نگاهش را به درخت های بلند قامت کنار خیابان می دوخت گفت: - حوصله دردسر ندارم... سعید ماشین را نگه داشت. نگاهی به خانه انداخت و سوتی زد. شروین پیاده شد و در زد. صدایی از پشت آیفن گفت: - کیه؟ رفت جلوی آیفن. - تویی شروین؟ الان میام... نگاهی به سعید کرد. سعید خودش را گرفت و گفت: - اینقدر شل نباش. در باز شد. - خوبی - ممنون نیلوفر از دور به سعید سلام کرد. سعید سر تکان داد. - بیا تو - نه، باید برم. کار دارم. مسئله ها رو آوردی؟ - آره. اینا. بگیر... شروین مسئله ها را گرفت. نیلوفر به سعید خیره شده بود. - چه راننده قشنگی داری. پسره ناصره؟ - دوستمه. من حوصله رانندگی ندارم... - چرا؟ اتفاقی افتاده؟ شروین برگه ها را زیر و رو کرد و جواب داد: ادامه دارد.... ✍ میم - مشکات