بِسمِ ربِّ الشُهداء وَ الصِّدیقین دیدار پدران و مادران شهدا نور است. قرار معنوے ویژه ے دیدار از مادر شهید بی سر محمدرضا ناطقی ۱۴۰۰/۱/۱۰ شهید محمدرضا ناطقی بهاء آبادی در خانواده ای روحانی در شهر کرمان چشم به جهان گشود.در حالی که پدرش شش ماه قبل از تولد او از دنیا رفته بود.دوران کودکی را در دامان پر مهر مادر مهربانش گذراند. کودکی پنج ساله بیشتر نبود که عبای کوچکی روی دوشش می انداخت و با زبان کودکانه اش روضه می خواند.قرآن را نزد مادربزرگش آموخت.از زمانی نماز خواندن را یاد گرفت و معنای روزه گرفتن را درک کرد ، از هیچ کدام غافل نشد.مقاطع ابتدایی و راهنمایی را در کرمان سپری کرد و برای ادامه تحصیل رشته علوم انسانی را برگزید، دو سال اول دوره ی دبیرستان را در کرمان و سال سوم را در زرند پشت سر گذاشت. محمدرضا اوقات فراغتش را صرف ورزش ، به خصوص کاراته و بسکتبال می کرد. علاقه خاصی به مطالعه داشت و از اعضای دائم کتابخانه بود.قبل از پیروزی انقلاب ، همواره در صحنه مبارزه علیه رژیم طاغوت، حضور داشت و چندین مرتبه توسط عُمّال رژیم دستگیر شد؛زمانی که نوجوان بود اما نَستوه. در فاجعه آتش کشیدن مسجد جامع جیره خوران رژیم، وی را مضروب ساختند و دوچرخه اش را از بین بردند. بعد از اتمام تحصیلات به کمیته مرکزی انقلاب اسلامی پیوست. وی که از اعضای فعال کمیته به شمار می رفت ، بعد از مدتی خدمت خالصانه راهی جبهه شد. و در هفدهم آذر سال ۱۳۶۰ در حالی که تنها هفده روز از حضورش در جبهه می گذشت در عملیات طریق المقدس از جبهه بستان به سوی عرش الهی پرگشود. وی که پاسدار کمیته مرکزی انقلاب بود ، جز شهدای نیروی انتظامی به حساب می آید. مزار شهید محمدرضا ناطقی در گلزار شهدای کرمان قرار دارد. روای مادر شهید : به من گفت: مادر! اجازه میدهی به جبهه بروم؟ گفتم: نه، بهتر است درست را بخوانی. سه روز گذشت زنگ زد و با خوشحالی گفت مادر! خدا کارم را درست کرد. حالا شما به من اجازه رفتن می دهی؟ وقتی دیدم خوشحال است گفتم حالا که خدا می خواهد تو بروی ، من هم حرفی ندارم ، برو به امید خدا. بعد از چهارده روز زنگ زد و گفت:مادر!من حالم خوب است، مادر! بهشت اینجاست ، هر خبری هست، اینجاست. گفت: مادر! خیلی زود به دیدنت می آیم. چشم به راهش بودم که خبر شهادتش را برایم آوردند. شادی روح شهید بی سر محمدرضا ناطقی صلوات 🕊