من حسینم خوانده است من را خدا خون خدا
می دهم دار و ندارم در زمین کربلا
دست سقایم جدا گردد در این دشت بلا
پشت من خم می شود از این غم و داغ اخا
جسم اکبر پاره پاره می شود در این زمین
دیده وا کن آسمان درد غریبی را ببین
می زنند تیری سه شعبه بر گلوی اصغرم
من چگونه بر حرم قنداقه خونین برم
راس من گردد جدا ای آسمان از پیکرم
می برند سر از قفا در پیش چشم خواهرم
زینبم با کودکان عزم اسارت می کنند
بر سر نیزه سرم قرآن تلاوت می کند
جسم عریانم شود در بین خاک و خون رها
اسب ها را می دوانند بر تن عریان ما
کربلا یا کربلا کربلا یا کربلا