در مدرسه شهدا🌷 زنگ زندگي🌷 پاي درس سردارشهيد مهدي باکري🌷             🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷               👈🏻بيت المال👉🏻               🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 ميخواست بره بيرون بهش گفتم « توی راه که برمی گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر. » گفت « من سرم خیلی شلوغه، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ هرچی می خوای بنویس، بهم بده. » همان موقع داشت جیبش راخالی می کرد. یک دفترچه ی یاداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین. برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم براش بنویسم یک دفعه بهم گفت « ننویسی ها! » جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود. گفتم « مگه چی شده؟ » گفت « اون خودکار و دفتری که دستته مال بیت الماله. » گفتم « من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم. دو – سه تا کلمه که بیش تر نیست. » گفت «نه. » شمع بيت المال را خاموش کن همينجاست