برای هزار ابراهیم ▪️شهید ابراهیم همّت، فرمانده جوانِ روزهای سخت، امروز ۶۵ ساله شد. خواستم بنویسم «اگر بود ۶۵ ساله می‌شد» دیدم این «اگر بود» چقدر نادرست و بیهوده است! در زندگی آدم‌هایی هستند که بود و نبودشان به سال و ماه نیست. به زیر و روی خاک نیست. به نام و نان نیست، اصلا به تن نیست که اگر بر خاک افتاد تمام شود. این آدم‌ها فقط یک نشان و نشانی دارند؛ آن هم اینکه وقتی نگاه‌شان می‌کنی یاد «آدم» می‌افتی نه یاد خدا! دنیا پر است از کسانی که اتفاقا چون شبیه «آدم» نیستند پشت خدا پنهان می‌شوند تا کسی هیولای وجودشان را نبیند. ▪️در این ۳۷ سال که از شهادت حاج همّت در جزیره مجنون گذشته، بسیار گفته‌اند از «شجاعتِ» او! من اما هر چه بیشتر شناختمش عاشق «ترس»های او شده‌ام. او می‌ترسید از آنکه مبادا «انسان» نباشد. سالهای دور، نشانی حاج همّت را نخستین بار دو نفر نشانم دادند؛ ژیلا خانم بدیهیان (همسرش) و آقا محمدرضا پروازی (همرزم و همسفرش)، بگذریم که حالا هر دوی اینها گمنام نشسته‌اند و روی صحنه، بازیگرانی ایستاده‌اند که نمی‌دانند همّت، نقاب نیست که به صورت بزنی، لباس نیست که بپوشی، ادا نیست که درآوری، بت نیست که بپرستی، اما اتفاقی است که باید در وجودت بیفتد. همین است که امروز هزار حاج همّت بی‌آنکه شباهت‌های ظاهری به زمان و زبان او داشته باشند در لباس پزشک و پرستار، در صف اولِ نبردی نابرابر با بلا و ابتلا ایستاده‌اند، چشم‌های‌شان مثل چشم‌های او از بیداری ورم کرده، صورت‌های‌شان مثل صورت‌های او از فشار و حرارت ماسک‌ها خراشیده؛ دل‌شان دلشوره‌ی انسان دارد و گلوی‌شان بغض زندگی. «اگر بود»ها و «کاش»ها، چشم آدمی را بر داشته‌هایش می‌بندند! کاش‌ها را باید بوسید اما داشته‌ها را باید بغل کرد و به رخ کاش‌ها کشید. ▪️امسال تولد حاج همت را به جان‌ها و تن‌هایی تبریک می‌گویم که این «ابراهیم» هر صبح در لباس سپید آنها متولد می‌شود و آتش را گلستان می‌کند! و مگر تولد و «هستی» از این بیشتر هم هست؟