به مثلِ امشبی که سیاهپوشِ
غمِ غریبانهی پدرت ...
تکیه دادهای به شانهی بیابان ...
به مثلِ امشبی که حتی ...
آغوش سردی نیست
تسلّای قلبِ داغدارت باشد ..
به مثلِ امشبی که هنوز
کسی به قدر خنکایِ جرعه آبی ...
تشنهَت نشده ...
به مثلِ امشبی که
تنهایی همنشینِ لحظههایت شده ...
به مثلِ امشبی که قلبت ...
از جراحت یتیمی میسوزد ..
خواستم چندخطی بنویسم ..
از داغ مشترکِ خودم و شما !...
مهدیجان ...
تو امشب و ما ...
قدّ یک تاریخ است که قلبمان
ترک برداشته از داغِ یتیمی ...
تو امشب و ما ...
خیلی وقت است که تنهایی
بدجور دلمان را سوزانده ..
ما از همان اولی
که "بابا" را نوشتیم ..
جایِ خالی بابا بود و ...
بابا نبود ! ..
دنیا نیامده یتیم بودیم
که تو رفته بودی و ...
نرسیده بودیم ما ...
که تو نیامدهای هنوز و ..
باز هم نرسیدیم ما ...
آنکه امشب سیاهپوشِ
غم غریبانهش هستی و ..
هستیم ؛ فرمود :
سختتر از احوالِ طفلی یتیم ..
که روزگار دستش را
از دست پدرش جدا کرده باشد ...
حال و روز کسیست ...
که از امامِ زمانش دور افتاده !
حال و روز ما بابا ..
اوضاع دارد بدجور میشود
تاب نمیآورند بچههایت
دور از تو ... میمیرند !..
رحم کن ...
پ.ن:
یا أبَ !
إرحَم غُربَتَنا ..
لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک ...
╭━━⊰•♡♡•⊱━━━━━╮
@saberin_shahid_ghafari1
╰━━⊰•♡♡•⊱━━━━━╯