! فضيل عياض شاگــرد درس خوان و جــوانش به حال مرگ افتــاد ، بالاى سرش آمد و به او گفـت بگو . گفـت هم نمی گويم و هـم بيزارم از اين چيزى كه تو می گويى فضيل گفت قرآن بياوريد تا سوره مباركه يس را بخوانم ، شايد گرهش باز شـود ، پيغمبر صل الله علیه و آله فرمود لكلّ شى ء قلب و القرآن يس . شاگرد گفت نخوان ، مـن از شنيدنش زجـر می كشم و مرد استاد غـرق در تعجب شد . خيلى پی جو شد كه چه چيزى باعث شد كه اين شاگرد درس خوانده و با ، هنگام مـرگش به ايـن بلا دچـار شد و بی دين مُرد خيلى در فكر بود ، تا يك شــب در عالم رؤيا ديد كه روز قيامــت شـده است. شاگردش را ديـد كه در آتش است . گفـت چه شـد وضــع تو به اينجا كشيد؟ گفت من دچـار سه بودم و تا زمان مردنم ادامه داشت اول بودم ، هيـچ نعمتـى را براى ديگرى تحمل نداشتم ببينم . دوم من دو بهم زن بودم و میان این و آن را خراب میکردم . سوم من سالى يـك بار مشـروب می خـوردم . اگـر كـرده بودم ، به اين بلا دچار نمی شدم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1