زمزمه حضرت رقیه سلام الله علیها کلبه ی تاریک من صفا گرفته رو لبم خنده دوباره جا گرفته با سر زخمی بابا تا که رسیدی همه زخمام انگاری شفا گرفته من به تو رو زدم بیا تو نزدی رومو زمین حالا مث یه عروسک رو پای دخترت بشین تو این دمای وا پسین داره میلرزه دهنم یاری نمیده دهنم که خوب باهات حرف بزنم بابا حسین خوشم که از اینکه اومدی کنارم از خوشیه بابا دارم بال درمیارم عمه رو دیدم که تو گودال چیکار کرد مثل او لب به روی رگات میذارم فقط منم سه ساله ای که خیری از دنیا ندید تو بیابون دنبال تو تاول پاهام ترکید رقیه خیلی غم کشید این شامیا خیلی بدن منو واسه خنده زدن یتیم کشی رو بلدن میخوام از تو بگیرم بابا اجازه تا بگم از غصه هام که کثل رازه از موهام منو گرفت یه آدم بد رو خاک کشید منو مثل جنازه بذار یواشکی بگم بابا چی اومده سرم خودت ببین دیگه موهام نمیرسه تا کمرم من دیگه بی بالو پرم رنگین کمونه سر تا پام در نمیاد دیگه صدام مثل لب تو شد لبام شاعر:مجتبی صمدی اجرای سبک: