میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم میشود پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده با این پسر زندگی میکنم وقت پیری هم او بزرگ شده و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود یکروز زن از خانه رفت بیرون دید پسرش در میان بچه‌ها از همه ضعیف‌تر است.بچه‌های کوچکتر او را به زمین میزنند. این زن خیلی غصه‌دار شد آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد؛ پدر‌ها می‌آیند بچه‌هایشان را میبرند و این پسر میبیند فکر کرد که چه کند. یک نقاش آورد و گفت: عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید آنرا قاب کرد و پرده‌ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟ گفت: بله. پرده را کم کم کنار زد. این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه میکرد دید بازوی بزرگی دارد یک تکان به بازوهایش داد نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره‌اش باز شد. نگاهی به سینه او کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت:هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پدرت پای او را میگرفت و به پشت بام می‌انداخت بعد از این او قوت و قدرت گرفت.وقتی از خانه بیرون می‌آمد بچه‌ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسیکه یاد ولی خدا میکند قوی‌ میشود. شما هم غصه‌دار نباشید چون صاحب دارید.خدا و پیامبر و امامان صاحب شما هستند. در پیشامدها واضطراب‌ها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند ما را رها نمیکند.انسان که یاد کند اینطور می‌شود.میرزا جواد آقا برای غیبت حضرت این مثل را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. 📚طوبی‌محبت