سلام. از لاک جیغ تا خدا. البته من لاک جیغ نمیزدم ولی همچین اعتقادات قوی و. محکمی هم نداشتم. با اینکه . فرزند شهید بودم و دریک خانواده ی مذهبی به دنیا اومده بودم ولی همیشه اونجوری زندگی میکردم که دلم میخواست. آرایشم و داشتم و از اینکه جلوی نامحرم بدون جوراب و آستین کوتاه و موی فکل بودم ابایی نداشتم. همیشه فیلم‌های هندي و. مکزیکی الگوی من بودند و از دیدنشون لذت می‌بردم. اسم همه ی خواننده ها و آهنگ ها رو فول بودم و حافظه ی قوی و صدای رسایی داشتم در حفظ کردن ترانه و از اینکه برای خونوادم و دوستام می خوندم و از شنیدن به به و چه چه بقیه لذت می‌بردم. همیشه فقط دنبال مادیات و تجملات و طلا خریدن وشیک ترین و مجلسی ترین ظرف و ظروف و دکوراسیون بودم.انگارکه میخواستم داغ یتیمی روبا این کارها جبران کنم. خب بگذریم تو سن کم ازدواج کردم و توسن کم هم بچه دارشدم. سال ها گذشت بماند از اتفاق ها و بدبختی هایی که توی چند سال زندگی باهمسرم گذشت که اولین دلیلش فقط بخاطر یتیم بودن و حامی نداشتنم بوده.. اگر بخوام همه رو بگم تو این مقوله جا نمیشه.. کم کم من بزرگتر شدم و صاحب چهار فرزند شدم. از لحاظ مالی مشکلی نداشتیم ولی مشکلات دیگه ای بود که واقعا تحملش برای هر کسی مقدور نبود. بچه هام تقریبا بزرگ شدند و من از قد کشیدن اونها لذت می‌بردم. تا اینکه یه مدت یکی از دخترام که 15سال بیشتر نداشت دچار  بیماری شد. من و همسرم تمام تلاشمون و کردیم تا اونو مداوا کنیم. اما نشد که نشد. بعد از چند ماه تحمل دردو بیماری تو اوج نوجوانی جگرگوشم  پرپر شد. من موندم و یه دنیا غم و غصه. دیگه مثل قبل هیچ چیزی خوشحالم نمیکرد نه بیرون رفتن نه خرید نه حتی ترانه خوندن. دنبال آرامش بودم. یه آرامش واقعی. سردرگم بودم که چکار کنم تا از این حال و هوا خارج بشم. همیشه یه چیزی بهم میگفت پیداش میکنی. یک روز که بر حسب اتفاق از کنار خیابونی رد میشدم چشمم به تابلویی افتاد که نوشته بود جامعه القرآن. محو نوشته شدم به خودم گفتم اینجا جائیه که آرامش از دست رفتم و پیدا میکنم انگار یه تلنگری بهم زده شد بی اختیار رفتم داخل و. در مورد نحوه ی اجرای  کلاس ها پرسیدم. تصمیم گرفتم تا از حافظم استفاده کنم و حفظ قرآن و شروع کنم. خیلیا مانع شدن که سخته و. نمیتونی. ولی من تصمیم خودمو گرفتم. شروع کردم به حفظ قرآن. کم کم دورم پر شد از خانمای محجبه و مقید و حافظ قرآن. از حضور کنار اونها لذت می‌بردم.کم کم رفتارم تغییر کرد حجابم و درست کردم بعد از مدتی تصمیم گرفتم که روبند بزنم. واین کار منو خوشحال می‌کرد. خیلیا مسخرم کردند که این نوع حجاب مال کشور ما و. دوره ی ما نیست. و از این حرفا ولی من اعتنا نمیکردم کم کم کلی مخالف دور و اطرافم پیدا شد حتی همسرم. ولی من مصمم ارسالی مخاطب