کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشید و رفت
تا که برگردم شنیدم ،از غمم نالید و رفت
دیده بودم خواب مادر را شب میلاد من
لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسید و رفت
مادرم چندین بهاراست،ازکنارم رفته است
مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت
قوم و خویشانم مکرر، این خبر را میدهند
مادرت درخواب ما،حال تورا پرسید و رفت
من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی
یادتو هرنیمه شب،روی مرا پوشید و رفت
شعر زیبایی به عشقش گفته بودم که ندید
آمد او اما شبی بر شعر من بالید و رفت
مادرم رفته ولی،در خاطراتم مانده است
روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندید و رفت
#یوسـف_محـقق#مادر