کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشید و رفت تا که برگردم شنیدم ،از غمم  نالید و رفت دیده بودم خواب مادر را  شب میلاد من لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسید و رفت مادرم چندین بهاراست،ازکنارم رفته است مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت قوم و خویشانم مکرر، این خبر را میدهند مادرت درخواب ما،حال تورا پرسید و رفت من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی یادتو هرنیمه شب،روی مرا پوشید و رفت شعر زیبایی به  عشقش گفته بودم که ندید آمد او  اما شبی بر شعر من  بالید و رفت مادرم رفته ولی،در خاطراتم  مانده است روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندید و رفت