می بارم و بر گونه ی گل شبنمی دارم در این کویر تشنه چشم پُر نَمی دارم باکس نخواهم گفت راز دل که می دانم مثل خدا درخلوت خود، محرمی دارم وابسته اما خسته از این روزهای سخت گریانم و خندان؛ چه حسِ مبهمی دارم در قلعه ی بازوی تو پیچیده طوفان و در سینه ی ویران تو گنجِ بمی دارم چیزی نمانده از من و از سرزمین دل تنها به یادت، روی شانه پرچمی دارم درد مذابم، می چکم از چشمهای خود از زخمِ روی شانه، کوه محکمی دارم درپیچ گیسوی تو گم گشته حواس من من در شب موی تو راه پُرخمی دارم مثل ستاره می درخشی روی انگشتم از حلقه ی چشم تو امشب خاتمی دارم چندیست گاهی از نگاهت شعر می نوشم من از شراب چشم تو سهم کمی دارم