مثل سابق غزلم ساده و باراني نيست
هفت قرن است در اين مصر فراواني نيست
به زليخا بنويسيد نيايد بازار
اين سفر، يوسف اين قافله، کنعاني نيست
با لبي تشنه و بي بسمل و چاقوئي کند
ما که رفتيم ولي رسم مسلماني نيست
عشق رازيست به اندازهي آغوش خدا
عشق آن گونه که ميدانم و ميداني نیست