غزل گفتن، برای درد من تسکین نخواهد شد... که دارویی برایم با غزل تامین نخواهد شد شکستم بی صدا در خویش،غم در سینه زندانی ست مرا چیزی به جز این بغض سرسنگین نخواهد شد خوشا بر مرگ و گلچینش که دقت در نظر دارند.. چو در دنیا گلی جز ارغوان، گلچین نخواهد شد... منم فرهاد عاشق پیشه اما نیک میدانم که دلدارم برایم ذره ای شیرین نخواهد شد همه گرگ اند در دنیا دگر آهو نخواهی یافت دگر بیژن اسیر حیله ی گرگین نخواهد شد دریغا عشق در دلهای مان رو به فراموشی ست برای عاشقان زلفی دگر مشکین نخواهد شد اگر دینِ خدا این است، من بی دین و بی کیشم یقین دارم ریاکاری برایم دین نخواهد شد.. کسی فکرِ رشادت نیست، دین دنبال یک ناجی ست خدایا از سوی موعود، اسبی زین نخواهد شد؟ به جز حسرت به جز اندوه در دنیا نمی بینم که متنِ شعر تلخم با طرب تزیین نخواهد شد خدایا با تو هستم سوی شادی ها روانم کن خدایا با توام هرگز، سرم پایین نخواهد شد! بشر گر بار دیگر فرصتِ عرشی شدن یابد دگر باری اسیر چشم ظاهربین نخواهد شد... تمامِ شعرهایم، از دل و جانم فدایت باد دعاهایم خدایِ مهربان، آمین نخواهد شد؟