💢بیچاره مادرش چی میکشه تا آخر عمر 🔹حالا حامد جوان رعنایی شده بود و می توانست عصای دستم باشد. می خواستم بعد از آن همه سختی ای که کشیده بود خودم لباس دامادی را تنش کنم اما یک شرط برایش گذاشتم: اول سربازیت رو برو بعد خودم برات آستین بالا می زنم. 🔹 خنده ای کرد و آستین هایش را بالا زد. بعد دست های زبرم را توی دستش گرفت: مامان داماد که بشم برات عروس نمیارم که، نوکر میارم تا دیگه نخوای اینقدر زحمت بکشی. یک دختر را برایش نشانه کردم. دختر با وقار و مناسبی بود. می توانست با حامد زوج خوشبختی باشد. 🔹توی همین فکر و خیالات شیرین بودم که حامد شاد و بی تاب زنگ زد و گفت: دلم براتون تنگ شده، میخوام بیام مرخصی. روزهای باقیمانده خدمتش را شمردم و گفتم: ده روز که بیشتر نمونده بذار تموم بشه بعد بیا. می خواست بیاید، من جلویش را گرفتم و این ده روز تا آخر عمرم طول کشید... 🔹شهید مدافع وطن سوم مرداد 95 در ایرانشهر بر اثر درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید @shohadanaja