با اندکی تلخیص
@Drnematallahfazeli
📝 تهران چه رویایی در سر دارد؟
🔻نعمت الله فاضلی، 9 شهریور 1402
✅چهارشنبه هشتم شهریور (۱۴۰۲) ساعت دو جلسه پیش دفاع یکی از دانشجویان دکتری ام در دانشگاه خوارزمی بود. از صبح درگیر خواندن مجدد رساله اش بودم و ذهنم با مفاهیم و معانی آن کار می کرد. همراهم شوید تا قصه اش را بگویم.
🔻اسنپ گرفتم. راننده، جوانی مودب بود.
✅ تا مقصد، درباره دانشگاه و خوانده هایش گفتیم.
✅ ساعت دو به دانشگاه خوارزمی رسیدم. قدیمی ترین دانشگاه ایران که در سال ۱۲۹۸ ساخته شد. دانشکده ادبیات رفتم. ساختمان درهم ریخته و آشفته بود.
🔻جلسه تشکیل شد. موضوع رساله "ناسازه های سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی در دانشگاه ها" بود. چه موضوع جالبی. به ویژه این روزها که "ناسازواره ها" سرباز کرده اند و در کوچه و خیابان سرایت نموده اند و به زعم حکومت همه ساز ناکوک می زنند.
🔻بعد از جلسه پیاده از "دوازه دولت قدیم" و "میدان سعدی" فعلی، راهی میدان انقلاب شدم.
🔻اولین چیز که چشمم را گرفت مجسمه ای بلند و برنزی بود. نزدیکش رفتم. به به، استاد سخن شیخ مصلح الدین سعدی بود.
🔻از خوشحالی طوافش کردم و اندیشیدم اگر مدیریت شهری ما "انسان گرایی" و "خردمندی" سعدی را هم می داشت، تهران گلستان و بوستان می شد.خب، این هم از ناسازه های سیاست است.
🔻قدم زنان به میدان فردوسی رسیدم. به قد و قامت رعنای حکیم طوس در میدان خیره شدم و درنگیدم. این هم ناسازه ای دیگر نیست؟ وقتی کتاب های درسی و برنامه های رسانه ای حاکم، مقوم هویت ملی نیستند، نام فردوسی و مجسمه اش در میدان شهر، چالشی در چهره سیاست حاکم است، نیست؟
🔻به طرف میدان انقلاب ادامه دادم.
✅ شهر را توریست وار قدم زدم و با گذشته مقایسه کردم.
🔻چشمگیرتر از هر چیز، زنان و دختران بدون روسری بودند. آراسته و زیبا و با اعتمادبنفس و آرامش، اغلب دوتایی و چندتایی شهر را به رنگ خود درآورده بودند. گویی تهران در تسخیر آنهاست.
🔻از چادری ها و مانتوپوشان دهه هفتاد جز تک و توک، رد و نشانی نبود. بساط تیرگی هم از شهر جمع شده و رنگ های روشن و چهره های آرایش کرده و مدها و مدل های شیک و روزآمد، حال و هوایی تازه به شهر داده بود.
🔻مردان نیز دیگر آن مردان دهه شصت و هفتاد نبودند. تی شرت ها و جین ها و اسپرت های شیک جای کت ها و شلوارها و پیراهن های یقه آخوندی و روی شلوار افتاده را گرفته بودند. ریش ها تراشیده و تسبیح ها تبخیر شده بودند، و چهره های زمخت دهه های شصت و هفتاد هم اگر در گوشه و کنار بودند دیگر به چشم نمی آمدند.
✅ راهم را ادامه دادم. پارک دانشجو نیم ساعتی نشستم. شلوغ و تماشایی بود. زنان بی روسری و مردان بی ریش و تسبیح، در آرامش و صلح، پارک را تفرج کنان قدم می زدند.
🔻مردم در دسته های دوتایی و چندتایی، گپ می زدند، می خندیدند، می نوشیدند و گاه سیگار می کشیدند. با حیرت تماشا می کردم. پارک، ترافالگار و سوهو لندن بود. با همان تئاترها و سالن های موسیقی و زنان و مردان آزاد و نشاط فرهنگی اش.
🔻هنوز به سازهای ناکوک و ناسازه ها می اندیشیدم.
✅ اما پرسش مهم تری یقه ام را گرفت: چه کسی هشتم شهریور سال پیش می توانست تهران را چنین متفاوت تصور کند؟
🔻قدم به قدم می دیدم زنان با شجاعت و شورمندی، چهره ها و گیسوهای شان را به شهر حک می کنند، چنان که با صد آب زمزم هم شسته نشود. و مردان کنارشان می گذشتند و در دل خدا قوت و خسته نباشید می گفتند به جای تعرض و تهدید و نهی
🔻چیزی که تفاوت کرده، حذف روسری کافی شاپ روهاست. همین به تنهایی، کل حال و هوای کافی شاپ ها را معنا و رنگ و لعابی دیگر داده است.
👇👇پاسخی که همکار رسانه ای در به مطالب غیر منصفانه و سوگیرانه آقای فاضلی داده شده است.