🔹 شورمندی و گرمای سوگ محرم را نگیریم
... من نذر مادرم بودم در دستهی سینهزنها و سهراب نذر مادرم بود در دستهی زنجیر زنها. آن زمان من درکی از غم نهفته در سوگ عاشورا نداشتم؛ ولی معمولا حجم غم را از رفتار اطرافیانم میفهمیدم. در بیتابیهایشان؛ در به سر و سینهزدنهایشان؛ و در اشکی که از چشمشان جاری میشد. برای من همهی غمهای عاشورا یکطرف، غمِ شامِ غریبان و مناسک مخصوص آن یک طرف دیگر. روز عاشورا که میشد مادرم تنورِ گِلی خانه را روشن نمیکرد و نان نمیپخت. گویی گرم کردن تنور گناه بود. معمولا یکی دو روز قبل از آن، آرد بیشتری خمیر میکرد که خانوادهی پرجمعیّت ما بدونِ نان نمانند. تنور خانهی ما عصر روز دهم محرم حکایت دیگری داشت. دمدمای اذان مغرب که میشد، مادرم فانوسی را روشن میکرد و با سلام و صلوات سینی روی تنور را کنار میزد و فانوس را در وسط آن قرار میداد. بعد دوباره درِ تنور را میبست. خودش هم همانجا مینشست و به نوری که از سوراخ پائین تنور (دَلمیز) سوسو میزد نگاه میکرد و اشک میریخت. گریههایش را هیچ وقت فراموش نمیکنم؛ جوری مویه میکرد که گویی جزئیات مصائب کربلا را با چشم خود دیده است. هر بار هم ازش میپرسیدیم که حکایت این فانوس و تنور چیست، جوابی نداشت بدهد فقط میگفت شب یازدهم محرم سرِ امام حسین در تنور خولی بوده است. ...
✅ من مخالف تحلیلهای فلسفی و عقلانی و نیز خوانشهای تاریخی از عاشورا نیستم؛ ولی چیزهایی در سوگواری عاشورا هست که تبیینناپذیرند. نیازی نیست خیلی دنبال دلیل و فلسفه باشیم. همین که وقتی محرم میآید بیآنکه بدانی چرا، دلت پر میشود از غم، با همهی روشنفکریت بوی عطر غذای نذری حالت را خوب میکند و دوست داری یک گوشه بنشینی و دلت را خالی کنی، کافیست. تلاش برای توضیح این پدیدهها آن را بینمک و خنک میکند. مادر من هنوز هم نمیداند که چرا غروب عاشورا فانوسی را در تنورِ (حالا دیگر فلزی و گازی) روشن میکند؛ هیچ وقت هم نیازی نداشته است که بداند. همین که میداند این کار ربطی به مصیبتِ سر بریده امام حسین و تنور خولی دارد، حالش را خوب میکند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۵/۱۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab