#امام_رضا_علیه_السلام
🩸حضرت جوادالائمه علیهالسلام در مصیبت پدر، گریبان درید و از هوش رفت ...
در نقلی آمده است:
📋 أَمَّا ابنُهُ مُحَمَّدٌ الجَوادُ عَلَیهِالسَّلامُ فَإِنَّهُ شَقَّ جَیبَهُ، وَلَم یَتَمالَك مِنَ البُکاءِ وَالنَّحیبِ، إِلیٰ أَن أُغمِيَ عَلَیهِ
▪️امام جواد علیهالسلام در سوگ پدر گریبان خود را درید. او از گریه و شیون خودداری نکرد تا جایی که از هوش رفت!
🥀 وقتی که به هوش آمد، فریاد میزد: وا أبتاه، واماماه، واعلياه، وامحمداه وا أبا القاسماه واحسناه، واحسيناه، وا انقطاع ظَهراه بعدك يا أبتاه!
📋 وَ حَثَّى التُّرابَ عَلَى رَأسِه.
▪️و خاک بر سر مبارکش میریخت
📚مؤَجِّجُ الأحزان في وفاة غریب خراسان، الأوالي، ص۹۸.
✍️ آه ... یاجوالائمه!
الحمدالله که جسم مبارک پدرتان، عریان نشد ...
الحمدالله بدنش زخمی از تیر و نیزه ها نبود ...
الحمدالله که سر مبارکش بر بدنش بود ...
📝 اما با این حال، شما اینگونه بی تاب شدید ...
😭 حال چه سازد آن فرزندی که تا نگاهش به پیکر عریان و به خاک و خون فتاده پدرش افتاد،فرمود:
📜 فَکَادَتْ نَفْسِی تَخْرُجُ
▪️نزدیک بود جان از بدنم خارج شود.
🥀 وقتی عمهام زینب کبری سلاماللّهعلیها حال مرا فهمید، نزدیک من آمد و فرمود:
📜 مَا لِی أَرَاکَ تَجُودُ بِنَفْسِکَ یَا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی؟
▪️مرا چه شده که میبینم میخواهد روح از بدنت خارج شود، ای باقی مانده جد و پدر و برادرانم!؟
🥀 من به عمهام زینب کبری سلاماللّهعلیها گفتم:
📜 کَیْفَ لَا أَجْزَعُ وَ لَا أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَی سَیِّدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُصْرَعِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ !
▪️چگونه جزع و فزع نکنم در حالی که پیکر پدر بزرگوارم، برادرانم، عموهایم، عموزادگانم و اهل بیتم غرقه به خون خود شده اند، اجسادشان برهنه است، لباسشان به تاراج رفته.
📜 لَا یُکَفَّنُونَ وَ لَا یُوَارَوْنَ وَ لَا یُعَرِّجُ عَلَیْهِمْ أَحَدٌ وَ لَا یَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ کَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَیْتٍ مِنَ الدَّیْلَمِ وَ الْخَزَرِ
▪️بدنشان کفن نشده و به خاک سپرده نشده اند، احدی متوجه ایشان نمی شود، بشری نزدیک آنان نمی رود. گویا ایشان از اهل دیلم و خزر باشند؟
📚کامل الزیارات ص۲۵۷
📖 منكه عمري در تب و تاب مرارت سوختم
چون شب شام غريبان در حرارت سوختم
بعد باباي غريب و بي كس و مظلوم خود
مثل عمه زير زنجير اسارت سوختم
از حرم تا قتلگه با كعب ني كردم عبور
اولين زائر منم كز اين زيارت سوختم
سوختم بابا چو بر نعشت نگاهي دوختم
بر شكاف زخمهاي بي شمارت سوختم
نعش بي سر را كه ديدم ناگهان خوردم زمين
بر تن بي سر و جسم بي مزارت سوختم
نعشها ديدم به صحرا رأسها ديدم به ني
هم به هفتاد دو و هجده بهارت سوختم
تا دم مرگم برايت گريه كردم صبح و شام
نهضتي كردم بپا حالا كنارت سوختم