⬜️دعای توسل من و ابراهیم به ورزش باستانی می رفتیم.در زورخانه ی حاج حسن توکل، حسابی درس اخلاق یاد می گرفتیم. 🔺️حاج حسن همیشه ورزش رو با احادیث و چندین آیه از قرآن شروع می کرد. بیشتر وقت ها هم ابراهیم رو به وسط گود می فرستاد.حاج حسن خیلی انسان حقی بود. هیچ وقت یک شب رو یادم نمیره. ناگهان یک مردی سراسیمه و رنگ پریده وارد شد . گفت حاج حسن، بچه ام از دست رفتنی هست،دکتر ها جوابش کردند.نفس شما حق هست،دعاش کنید. 🔷️بچه ها داشتند می رفتند که آماده بشن ، ابراهیم گفت بیاید وسط گود تا دعای توسل بخونیم. دعای توسل شروع شد،بعد از اتمام آن، ابراهیم با شور خیلی عجیبی برای آن بچه دعا کرد. آن شب تمام شد. دو هفته ی بعد حاج حسن گفت که : همه جمعه ناهار حایی دعوتیم‌. در ادامه اش گفت : بچه ی اون بنده خدا شفا گرفته ، و مارو دعوت کردند برای ناهار 🔶️مطمئن بودم دعاهای خالصانه ی ابراهیم و دعای توسل به اهل بیت کار خودش رو کرده.برگشتم نگاهش کردم.شبیه یک کسی بود که انگار چیزی نشنیده بود،فارغ از هیچ تکبر و غروری شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️