خاطره خیلی زیبا سالروز تولد شهید رئیسی بود، پسرم که محصل پایه یازدهم است، به‌همراه ده نفر از دانش‌آموزان منتخب دیگر، با هماهنگی قبلی قرار بود برای دیدار با مادر شهید رئیسی بروند.وقتی به درِ منزل مادر شهید رئیسی واقع در ایثارگران ۲۰ می‌رسند و زنگ می‌زنند، برادر شهید رئیسی در را باز می‌کنند و می‌فرمایند که قبلاً هماهنگی نشده و از طرفی مادرشان مریض هستند، دارو خورده‌اند و تازه خوابیده‌اند. سپس با عذرخواهی فراوان، شماره تلفن خود را می‌دهند و می‌گویند روز دیگری هماهنگ می‌کنند تا تشریف بیاورند. بعد هم در را می‌بندند و به داخل منزل می‌روند. بچه‌های گروه چند دقیقه‌ای جلوی درِ منزل مکث می‌کنند تا اسنپ بگیرند و برگردند. ناگهان درِ منزل دوباره باز می‌شود و برادر شهید رئیسی به حضار می‌گویند: «مادرم بیدار شده‌اند، بفرمایید داخل.» وارد می‌شوند و در هال کوچکی می‌نشینند. مادر شهید رئیسی پس از خوش‌آمدگویی چنین می‌فرمایند: «من دارو خوردم و خوابیدم. ناگهان پسرم، شهید ابراهیم رئیسی، را در خواب دیدم. به من گفت: مادر چرا خوابیدی؟ بلند شو، چای بگذار، مهمان پشت‌درِ خانه منتظر است. سراسیمه از خواب بیدار شدم و به پسرم گفتم: کسی پشت در است؟ گفت: بله مادر. عده‌ای جوان آمده‌اند که شما را ببینند. من گفتم مادرم دارو خورده و تازه خوابیده. پرسیدم: کی رفتند؟ گفت: چند دقیقه قبل. گفتم سریع در را باز کنید و صدا بزنید بیایند داخل.» پسرم می‌گوید خانه مادر رئیس‌جمهور شهید آن‌قدر محقر است فکر نمی‌کنم حتی داخل حیاطش ماشین بتواند وارد شود و هال برای نشستن فقط دو تخته فرش شش‌متری داشت. ✍سیدامیر شوشتری