💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان
#فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
بعد از اینکه بهار رفت ،
تلفن مژده هم زنگ خورد وبهم گفت برم صبحونه بخورم تا خودش بیاد...
موبایلمو از توی جیبم بیرون آوردم و نگاهی به ساعت کردم ساعت هفت و ربع بود ...
خونه خودمون تا دوازده ظهر خواب بودما !
وسایل های خودمو توی ساکم گذاشتم .
و مهر و سجاده و چادر رو گذاشتم گوشه ای از نماز خونه...
دستی به مانتوم کشیدم و متوجه شدم همون لباس هایی که آقای حجتی برام خریده رو هنوز به تن دارم ...
به سمت ساکم رفتم ...
مانتو هایی که توی ساکم گذاشته بودم ، صورتی و آبی و قرمز بودن از اون بدتر یه مانتو با رنگ زرد آورده بودم که اصلا با جَو اینجا سازگار نبود ...
فکرشو بکنید مانتو و شلوار زرد اونم اینجا !
چشمم به ته ساک خورد یه مانتوی طوسی بود که روی جیب هاش گل های سفید کمرنگی داشت ، همینطور قسمت پایینش و روی آستین هاش هم گل داشت...
نکته مثبتش این بود که بلندیش دقیقا تا پایین زانوم می اومد ...
برادرم کاوه برای تولدم خریده بود اما من یکبار هم نپوشیده بودمش...
سریع آوردمش بیرون و با مانتویی که به تن داشتم تعویضش کردم...
روسری قواره بلند مشکی که آقای حجتی خریده بود رو هم گذاشتم توی ساک و یه شال طوسی رنگ پوشیدم...
یکی دیگه از زیپ های ساکمو باز کردم و با دیدن لوازم آرایشیم چشمام برق عجیبی زد ...
رژ لب کالباسی رنگی به لب زدم ، سعی کردم خیلی کم رنگ باشه ...
با پنکیک هم قسمتی از صورتم که کبود شده بود رو پوشوندم ...
قسمتی از موهام که پایین تر از جایی بودن که پانسمان شده رو ما کش مو بستم...
سریع ساک و موبایلمو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم ...
همزمان با باز کردن در و خارج شدنم از در نمازخونه ، خاکی اومد...
چشمام رو بستم و عقب رفتم ...
اَخ اَخ این چی بود دیگه...
اوفف خاکی شدم...
تهران که این جور چیزا نبود ...
حالا آب و هواش بده یه چیزی ولی اینجا بدتره از این گذشته خوزستان خیلی گرمه...
از ترس اینکه آرایشم خراب شده باشه ...
آینه ی کوچیکی رو از ساکم بیرون آوردم و بادیدن خودم توی آینه بلند گفتم
الله اکبر ، خدایا چی خلق کردی !...
آینه رو برداشتم و خواستم جلو برم که بادیدن آقای حجتی خفه خون گرفتم ...
ای بابا اینم که مثل جن هردقیقه ظاهر میشه ...
مگه کار و زندگی نداره این...
آفتاب اونجا خیلی شدید میتابید ...
توی نور چشماش برق میزد ، اع اع این که چشماش آبیه ...
ای خاک تو سرت مروا که رنگ چشمشم نتونستی تشخیص بدی ...
دوباره با خودم گفتم خب به من چه ،
توی اون پراید درب و داغون و آینه کثیفیش معلومه که رنگ آبی رو سیاه میبینم دیگه...
خطای دید شده اصلا ...
البته آینش کثیف نبودا فقط یه خورده سیاه شده بود و تصویر رو شفاف نمیتونستم ببینم ...
بیخال رنگ چشمش شدم و خواستم از کنارش بگذرم
که ناگهان ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c