تشریف فرمایی آقا به منزل مصطفی، یکی از به یادماندنی ترین لحظه های زندگی ام بود. با ورودش نوری به منزل ما وارد کرد. باورش سخت است؛ من به عینه نور می دیدمبه قدری به آدم سکینه و آرامش قلبی می‌داد که من در آن لحظه به جز ایشان به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم‌. علیرضا رفت بغل آقا. برای آقا سخت بود با آن دستش علیرضا را بغل کند، اما عصایش را داد به همراهان و بغلش کرد. نشاند روی پا. علیرضا مدتی همان جا نشسته بود. چهره آقا کاملا برافروخته بود. اشک در چشمانش حلقه زده بود. از آقا مصطفی با عنوان "شهید عزیز ما" یاد کرد. 📚 من، مادر مصطفی (مصطفی احمدی روشن؛ جوان ترین دانشمند شهید هسته ای چگونه زیست...)، ص ۶۶ 🆔 @sadrzadeh_ir