《 انگار خدا دوره رشدواره را برایم خواست
درسها یکی یکی توجه مرا جلب میکرد
رشدواره راشرکت کرده بودم
که سرعت رشدم را بالا ببرد.
مثل نیتروژن
که وصل شود روی یک ماشین
تا رسیدم به درس زخمهای پنهان
انگار خدا بود که زخمهای مرا درمان میکرد.
یا شافی
یاد گرفتم ابتلائات بد نیست؛
فرصت رشد است
یاد گرفتم خودم و اطرافیانم را
آنطور که هستند قبول کنم
یاد گرفتم سخت نگیرم
مهربانتر باشم
خودم را ببخشم
و انگار اینها پایان خشم بود
پایان عصبانیت و داد زدنها
یاد گرفتم من سر دیگران داد نمیزدم
سر خودم داد میزدم
و این پایان خشم دیرینه بود
نزدیک ۳ ماه از آن درس میگذرد
و من دیگر بر کودکم فریاد نزدم
آرامش برگشت و این را خدا خواست
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرت به در آید
الحمد لله کما هو اهله》
بازخوردی از دوره رشدواره تابستان👆