.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#پـــــــارت_یازدهم🌸/
#شوخ_طبعی🕊
همیشه روی لبش لبخند بود. نه از این بابت که مشکلی ندارد. من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد که اینجا نمی توانم به آنها بپردازم.اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مؤمن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش میباشد. همه ی رفقای ما او را به همین خصلت میشناختند. اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته چهره ای بود که با لبخند آراسته شده از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هیچ کسرا خسته نمی کرد. در این شوخی ها نیز دقت میکرد که گناهی از او سر نزند. یادم هست هر وقت خسته میشدیم هادی با کارها و شیطنت های مخصوص به خود خستگی را از جمع ما خارج می کرد. بار اولی که هادی را دیدم قبل از حرکت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و دیدم جوانی سرش را روی پای یکی از بچه ها گذاشته و خوابیده رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجد است بلند شو.دیدم این جوان بلند شد و شروع کرد با من صحبت کردن. اما خیلی حالم گرفته شد. بنده ی خدا لال بود و با اده اده کردن با من حرف زد. خیلی دلم برایش سوخت معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر رفقا. بقیه ی بچه های مسجد از دیدن این صحنه خندیدند! چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان وارد شد و این جوان لال با او همان گونه صحبت کرد. آن شخص هم خیلی دلش برای این پسر سوخت. ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده ی حرکت، یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: نابودی همه ی علمای اس..... بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد نابودی همه علمای اسرائیل صلوات همه صلوات فرستادیم وقتی برگشتم با تعجب دیدم آقایی که شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!به دوستم گفتم: مگه این جوان لال نبود!؟دوستم خندید و گفت: فکر کردی برای چی توی مسجد می خندیدیم. این هادی ذوالفقاری از بچه های جدید مسجد ماست که پسر خیلی خوبیه خیلی فعال و در عین حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتنی است. شما رو سر کار گذاشته بود. یادم هست زمانی که برای راهیان نور به جنوب می رفتیم، من و هادی و چند نفر دیگر از بچه های مسجد جزء خادمان دو کوهه بودیم. آنجا هم هادی دست از شیطنت بر نمی داشت. مثلاً، یکی از دوستان قدیمی من با کت و شلوار خیلی شیک آمده بود دو کوهه و میخواست با آب حوض دو کوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب سر تا پای این رفیق ما خیس شد. یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و ادبش کند.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸
🆔
@safiran_isAr