.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#پـــــــارت_دوازدهم🌸/
#شوخ_طبعی🕊
هادی با چهره ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن. این بنده ی خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت. شب وقتی به اتاق ما آمد یکباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف می زد در دو کوهه به عنوان خادم راهیان نور فعالیت می کردیم. در آن ایام هادی با شوخ طبعی ها خستگی کار را از تن ما خارج می کرد. یادم هست که یک پتوی بزرگ داشت که به آن می گفت پتوی اجکت یا پتوی پرتاب کاری که هادی با این پتو انجام میداد خیلی عجیب بود. یکی از بچه ها را روی آن می نشاند و بقیه دور تا دور پتو را می گرفتند و با حرکات دست آن شخص را بالا و پایین پرت می کردند. یک بار سراغ یکی از روحانیون رفت. این روحانی از دوستان ما بود. ایشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت: حاج آقا دوست دارید روی این پتو بنشینید؟ بعد توضیح داد که این پتو باعث پرتاب انسان می شود. حاج آقا که از خنده های بچه ها موضوع را فهمیده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو هادی و بچه ها چندین بار حاج آقا را بالا و پایین پرت کردند. خیلی سخت ولی جالب بود. بعد هم با یک پرتاب دقیق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دو کوهه بعد از آن خیلی از خادمان دو کوهه طعم این پتو و حوض دو کوهه را چشیدند!شیطنت های هادی در نوع خودش عجیب بود. این کارها تا زمانی که پایاو به حوزه ی علمیه باز نشده بود ادامه داشت. یادم هست یک روز سوار موتور هادی از بهشت زهرا به سوی مسجد بر می گشتیم. در بین راه به یکی از رفقای مسجدی رسیدیم. او هم با موتور از بهشت زهرا با بر می گشت. همین طور که روی موتور بودیم با هم سلام و علیک کردیم. یادم افتاد این بنده ی خدا توی اردوها و برنامه ها چندین بار هادی را اذیت کرد. از نگاه های هادی فهمیدم که میخواهد تلافی کند! اما نمی دانستم چه قصدی دارد. هادی یک باره با سرعت عملی که داشت به موتور این شخص نزدیک شد و سوییچ موتور را در حالی که روشن بود چرخاند و برداشت. موتور این شخص یک باره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتیم و رفتیم! هر چه آن شخص داد می زد اهمیتی ندادیم. به هادی گفتم خوب نیست الآن هوا تاریک میشه این بنده ی خدا وسط این بیابون چی کار کنه؟ گفت: باید ادب بشه. یک کیلومتر جلوتر ایستادیم برگشتیم به سمت عقب این شخص همین طور با دست اشاره می کرد و التماس می کرد. هادی هم کلید را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زیر تابلو بعد هم رفتیم.....
#ادامه_دارد🦋
همراهمون باشید😉
🆔
@safiran_isAr