╮━═━━⊰🌻﷽🌻⊱━━═━╭
*
#تیراندازی امام باقر علیه السلام*
🔹هشام امام را به زندان افکنده بود ولی امام در زندان ساکت نبود و زندانیان را به انذار و بیداری دعوت می کرد
🔸به گونه ای که همگان به او دلبسته شده بودند
🔹زندانبان از این جریان بر آشفت و وقایع را به هشام گزارش کرد.
🔸هشام دستور داد تا امام را از زندان رها سازند و نزد او بفرستند.
🔹امام صادق (ع) می فرماید: در این ماجرا من همراه پدرم وارد دربار هشام شدیم
🔸او بر تخت نشسته بود و درباریان و ارتشیانش با سلاح ایستاده بودند.
🔹تابلو هدف را در برابر جمع نصب کرده و بزرگان قوم مشغول هدف گیری و تیر اندازی بودند .
🔸با ورود ما به آن جمع در حالی که پدرم جلوتر حرکت می کرد و من پشت سر وی بودم
🔹نگاه هشام به پدرم افتاد و گفت: ای محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیر اندازی کن.
💠امام باقر علیه السلام فرمود: من دیگر سنم از این کارها گذشته است، اگر صلاح بدانی من معاف باشم
🔸هشام گفت: به حق کسی که ما را با دینش عزت بخشید و محمد (ص) را مبعوث کرد تو را معاف نخواهم داشت.
🔹سپس به یکی از بزرگان بنی امیه اشاره کرد تا کمانش را به پدرم بدهد.
🔸پدرم کمان را گرفت.تیری در چله کمان نهاد و نشانه گرفت و رها کرد، تیر در نقطه وسط هدف نشست
🔹پدرم تیر دوم را نشانه گرفت، تیر دوم در وسط تیر اول فرود آمد و همین طور تا نه تیر... !
🔸هشام بشدت مضطرب شده بود و قرار نداشت و نمی توانست خویشتنداری کند.
🔹تا این که گفت: ای ابو جعفر! تو می گفتی که سنت از این کارها گذشته !
🔸در حالی که تو قهرمان تیر اندازان عرب و عجم هستی.
این سخن را گفت، ولی بسرعت از گفته خویش پشیمان شد.
📗زندگی سیاسی امام باقر علیه السلام،ترابی،احمد
╯━═━━⊰🍂🌻🍂⊱━═━━╰