☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۵۵
*═✧❁﷽❁✧═*
مدام نق می زد که باید کتاب های📚 غیر داستانی و دینی را دور بریزید; اینها جلوی رشد و پیشرفت بچه ها را می گیرد😏
اما هرچه او بیشتر نق می زد من بیشتر و مصمم تر💪 بچه هارا به خواندن کتاب های مذهبی تشویق می کردم. انصافا بچه ها هم خوب استقبال می کردند😍
یک روز از خانم حاصلی خواستم کتاب های 📚داستانی بیشتری برای کتابخانه به ما بدهد اما او چند جلد قرآن مجید داد. اولین بار بود که قرآن را به کتابخانه می بردم. خانم حاصلی می گفت :
کتاب قرآن ، پر است از داستان های پندآموز و عبرت آموز👌 گفتم : کتاب های علمی هم می خواهیم. دوباره چند جلد دیگر قرآن داد و گفت : این کتاب، راه و روش و کلید 🔑گنج علم و علم آموزی است.
وقتی آن چند جلد قرآن را تحویل مشاور دادم از شدت ناراحتی 😢نزدیک بود نفسش بند بیاید. نه اینکه مخالف قرآن باشد❌ بلکه به او این طور یاد داده بودند که قرآن فقط کتاب دین است، کتاب درس، زندگی و داستان جداست😒
گفت: دخترم هر کتابی، هر لباسی👕 هر حرفی جایی مخصوص به خود دارد. مثلا جای کفش👞 در جاکفشی است، جای کتاب در کتابخانه و جای لباس در کمد.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️